نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهید
خاطره‌ای به مناسبت سالروز شهادت شهید «محمد مقصودلوراد» منتشر می شود
نور محمد تربتی نژاد دوست و همکلاسی شهید «محمد مقصودلوراد» نقل می کند: یکی از دانشجویان گم شده محمد بود. دانشجویان شروع به سرکشی به اورژانس ها و بیمارستان های مشهد نمودند، تا اینکه محمد را در اورژانس بیمارستان قائم یافتند. او از ناحیه پهلو مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود. محمد پس از حدود سه ماه بستری در بیمارستان بدلیل شدت جراحت در دوم اسفند ماه ۱۳۵۷، به درجه رفیع شهادت نائل آمد و او اولین کبوتر پر پر شده حرم بود.
کد خبر: ۵۸۷۰۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۰۲

خاطره خودنوشت شهید رستمی قسمت «44»
شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «چشمه‌ای در فاصله 200 الی 250 متری پايگاه در قسمت جنوب قرار گرفته و مرکز تجمع جمعی از سربازان جهت شستشو و نظافت خود شده است، البته تامين آن‌ها هميشه رعايت می‌شد و اشکالی از اين نظر جز خطر مين وجود نداشت...» قسمت چهل و چهارم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۶۸۹۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۰۴

پدر شهید «احمدرضا شکوری» نقل می کند: احمدرضا می گفت ما نباید امام را تنها بگذاریم و باید خط راه امام را ادامه بدهیم تا پیروز بشویم و دشمن را از کشور و خاک ایران دور کنیم.
کد خبر: ۵۸۶۸۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۳۰

خاطره خودنوشت شهید رستمی قسمت «43»
شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «ديد به علت مه غليظ بسيار محدود است و دستورات لازم برای هوشياری بيشتر سربازان داده شد چون درگيری‌ها بيشتر در هوای بد و ديد محدود به وجود مي آمد...» قسمت چهل و سوم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۶۸۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۰۴

خاطره خودنوشت شهید رستمی قسمت «42»
شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «4 فروند هليکوپتر آمدند و نفراتی که مرخصی بودند با خود آوردند، تعدادی هم از درجه داران بالا يا پايگاه 4 با آن‌ها آمدند...» قسمت چهل و دوم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۶۸۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۰۳

خاطره خودنوشت شهید رستمی قسمت «41»
شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «محل گلوله‌های دشمن را که به سمت پايگاه دوم رها می‌شد، می‌ديدم که با توجه به محل آنها آن‌ها را زير خمپاره 81 گرفتم، پايگاه آن‌ها از من درخواست روشن کردن منطقه را نمود...» قسمت چهل و یکم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۶۸۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۰۲

خاطره خودنوشت شهید رستمی قسمت «40»
شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «آن شب پايگاه بالا يا پايگاه 4 از من درخواست کرد منطقه آنها را روشن سازم و من هم با 2 گلوله منور تمام منطقه آن‌ها را روشن کردم، ولی از درگيری در پايگاه من خبری نبود...» قسمت چهلم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۶۸۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۰۲

خاطره خودنوشت شهید رستمی قسمت «37»
شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «شب 29 شب آرامی بود و مهتاب خوبی داشتيم و خبری از درگيری نبود؛ روز 29 باد به شدت وزيدن گرفت باران تندی ناگهان شروع به باريدن کرد و آسمان با رعد و برق‌های عجيبی غرش خود را آغاز نمود...» قسمت سی و هفتم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۶۸۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۰۱

خاطره خودنوشت شهید رستمی قسمت «36»
شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: قرار است 5 فروردین ماه 1360عوض شويم، اين نويد خوبی برای سربازان بود، زيرا آن‌ها طی حدود شش ماه واقعاً فرسوده شده بودند و خواهان تعويض هر چه زودتر بودند...» قسمت سی و ششم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۶۸۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۰۱

زندگی پر افتخار شهید حسن اسلامی‌پور؛
شهید "حسن اسلامی‌پور" در سیزدهم فروردین ماه سال 1337 در شهرستان آشتیان به دنیا آمد. تربیت مذهبی خانواده و آموزه‌های عاشورایی او را به دفاع از میهن و ارزش‌های اسلامی سوق داد. از دوران کودکی تا جبهه‌های جنگ، همیشه در پی ایفای نقش در خدمت به کشور بود. در نهایت، او در بیست و پنجم بهمن 1364 در عملیات فاو به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۸۶۷۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۹

خاطرات/
خواهر شهید «محمدحسین محمودزاده» می‌گوید: «همیشه می‌گفت: به فرمایش امام‌خمینی، یک دست‌مان باید قرآن و یک دست‌مان سلاح باشد قرآن برایش اسلحه‌ای بود که در اولویت قرار داشت.» در ادامه خاطره این شهید بزرگوار را از زبان خواهرش در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۶۶۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۹

برادر شهید «عبدالحسین پورصدیقی» می‌گوید: «یک بار بعد از مجروحیت ایشان وقتی از جبهه آمد موقع نشستن مقداری معذب می‌شدند، مادر از ایشان دلیلش را خواست که ایشان در جواب گفتند دو سه تا ترکش کمپوت آلبالو گیلاس خوردم که مادر متوجه حرفشان نمی‌شد، ولی ما متوجه شدیم و از او خواستیم تا برایمان توضیح دهد.»
کد خبر: ۵۸۶۶۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۹

خاطرات/
هم‌رزم شهید «رجب پریمی» نقل می‌کند: «به طرفش دویدم، صورتش غرق خون شده بود و چیزی را زمزمه می‌کرد. سرم را نزدیک کردم می‌گفت: السلام علیک یااباعبدالله و بعد چشمانش را برای همیشه بست و به ملکوت پرواز کرد.»
کد خبر: ۵۸۶۶۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۰۱

خاطرات/
مادر شهید «خلیل بیناباشی» نقل می‌کند: «برای بدرقه‌اش به حسینیه رفتم. موقع خداحافظی، او را در آغوش گرفتم. صورتش را بوسیدم. گونه‌هایش سرد بود. گفتم: چقدر صورتت سرده! گفت: آخه زمستونه! با رفتنش دلم هم با او رفت.»
کد خبر: ۵۸۶۶۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۳۰

خاطرات/
همسر شهید «علی رضا عبادیان» می‌گوید: «ما ۵ سال با هم زندگی مشترک داشتیم، در طول این مدت هم تلخی دیدیم و هم شیرینی، علیرضا، به اعضای خانواده اش بسیار اهمیت می‌داد و با احترام با آنان برخورد داشت. در صحبت با من، همیشه می‌گفت: «آرزو دارم نوه‌هایم را ببینم و روی شانه‌هایم بگذارم.» در ادامه خاطره این شهید بزرگوار را از زبان همسرش در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۶۶۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۸

خاطره خودنوشت شهید رستمی قسمت «36»
شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «نزديکی عصر باد سختی با سرمای زياد وزيدن گرفت، به طوری که سوز آن تا مغز استخوان اثر می‌کرد و بعد از يک ساعت يا شايد یک ساعت و نيم قطع گرديد و شبی مهتابی و آرام ما را در بر گرفت....» قسمت سی و ششم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۶۵۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۳۰

خاطره خودنوشت شهید رستمی قسمت «35»
شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «خمپاره منور 30 گلوله برايم رسيده بود، خيالم از هر جهت راحت شد و شب 25 اسفندماه، شبی مهتابی با لکه‌های ابر بود ولی هوا کلاً خوب بود. در پايگاه من خبری از درگيری نبود، ولی در پايگاه 7 درگيری به شدت ادامه داشت و طرفين درگيری آتش خود را بروی هم باز کرده بودند...» قسمت سی و پنجم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۶۵۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۳۰

خاطرات/
برادر شهید «جمال بنی‌جمال» نقل می‌کند: «رفت تو خیابون. پرسیدم: چرا این کار رو کردی؟ گفت: توی پیاده‌رو شلوغ است و بعضی‌ها هم رعایت محرم و نامحرم رو نمی‌‎کنن و به هم می‌خورن.»
کد خبر: ۵۸۶۵۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۳۰

خاطرات/
مادر شهید «امرالله بندار» نقل می‌کند: «یک شب خواب دیدم پیشم آمد. یک شال سبز دستش بود. به من داد و گفت: اینو بگیر مادر! من تا چند روز دیگه میام. چند روز بعد پیکرش را برای ما آوردند.»
کد خبر: ۵۸۶۵۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۹

خاطرات/
خواهر شهید «عزت‌الله بلوچی» نقل می‌کند: «همه رفتیم کنار تابوت برادرم. کفن را که از صورتش برداشتیم، انگار داشت به ما می‌خندید. چقدر زیبا شده بود! لباس خاکی جبهه تنش بود و آرام آرمیده بود.»
کد خبر: ۵۸۶۵۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۸